سلام بر دوستان و همراهان عزیز.

ساعت ۱۰ شبه . پسره خوابه. تا بیدار نشده و خفتمون نکرده یه ذره تعریف کنم  براتون.

به شدت از زایمان میترسیدم. شده بود کابوس زندگیم. به خیلی از دکترا زنگ زدم و رفتم مطبشون هیچکس قبول نمیکرد سزارینم کنه. دیگه ناامید شده بودم. داشتم خودمو برای زایمان طبیعی آماده میکردم که یه روز پدرم بهم زنگ زد. 

پدر من بعد از بازنشستگیش دفتر مشاور املاک باز کرده.

زنگ زد گفت یه مشتری داره که دنبال خونه میگردن خانمه متخصص ن زایمانه. در مورد تو باهاش حرف زدم گفت به دخترت بگو بیاد مطبم پرونده بارداریشو هم بیاره ببینم چیکار میتونم براش بکنم.

یه روزنه امیدی تو دلم پیدا شد


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها